می گویند سلطان محمود غزنوی اطرافیان زیادی داشت که از بین همه یک نفر را بیشتر دوست می داشت نام او ایاز بود. از قضا ایاز زشت رو بود و ظاهر زیبایی نداشت. همیشه اطرافیان سلطان به اواعتراض می کردند و از محبت زیاد سلطان به ایاز در تعجب بودند. یک روز سلطان محمود دستور داد همه اطرافیانش، خدم و حشم و ایاز آماده سفری باشند. مقدار زیادی ازجواهرات سلطنتی را هم، همراه خود برد. در راه به عمد صندوق جواهرات را باز کرده بود که