آشنای غریب

  • تاریخ ایجاد: دوشنبه, 29 ارديبهشت 1393
  • تعداد بازدید: 14014
آشنای غریب

1
باسمه ی تعالی و بذکر الحجه المنتظر
نام نمایشنامه : آشنای غریب
هدف نمایشنامه : بیان لزوم شناخت هر چه بیشتر نسبت به امام عصر )عج ( .
*معرفی شخصیت ها :
نرگس : دختری است بیست ، بیست و دو ساله با اخلاقی شاد و ساده که زباانی طنزگوناه
دارد او فردی است معتقد اما اعتقاداتش را بدون تحقیق و در اصل از طریق خانواده اش و باه
صورت سنتی کسب نموده است.
مهدیه : دختری است بیست و پنج ، بیست و شش ساله ، او فاردی اسات منققای ، خاون
سرد ، معتقد اما اعتقاداتش در چهار چوب منققش می باشد .
زینب : دختری است بیست و سه ، بیست و چهار ساله ، آرام ، ساده ، مهرباان ، معتقاد ، کاه
محبتش به امام عصر )عج ( همراه با تفکار و تحقیاق هماراه باوده و از ایان رو دل ساوز و دل
سوخته ی آن جناب می باشد .
*معرفی شخصایت هاا در صاحنه ی flash back ، باه زماان کومات امیرالماومنین )ع(
درکوفه :
خدیجه : دختری است تازه عروس که نه ماهه باردار است ، فردی است معتقاد باه وایات
که تی بر اساس همین اعتقادش با وجود خواستگاران فراوان وثروتمندی که داشته اسات
با فردی که از نظر مالی وضعی نداشته ولی از دوستاران امیرالمومنین )ع( بوده ازدواج کارده
است .
ام عبدا... : مادر خدیجه است او زنی است میان سال ، معتقد و دل سوخته وایت .
وریه : زنی است جوان ، معتقاد باه وایات اماا تاابز زماناه ی خاویش اسات و باا وجاود
نارضایتی از وضز زمانه قصد در تغییر آن ندارد .
* مشخصات گروه مخاطبین : فامیلی ، مذهبی .
2
* زمان داستان : داستان در زمان معاصر ، هنگامی که چناد نفار قبال از نیماه شاعبان خاود را
برای گرفتن جشن نیمه شعبان آماده می کنند اتفاق مای افتاد کاه البتاه در صاحنه دوم یا
flash back داریم به دوران کومت امیرالمومنین )ع( در کوفه .
صحنه ی اول :
* توصیف صحنه : صحنه ی اتاق ساده وکوچ را نشان می دهد که سه دیوار یوناولیتی
که به صورت کاه گلی درآمده به دیوارها تکیه داده شده کاه قسامتهایی از آن هناوز رنا
نشده در گوشه ای از صحنه ماکت تنوری وجود دارد که داخل آن یا چارا قرماز و زرد
کار گذاشته شده و ی نان جو کوچ داخل تنور قرار دارد ، کناار تناور مقاداری چاوب
نازک گذاشته شده و در قسمت جلوی صحنه مقداری مقوا ، چسب ، قیچی و وسایلی مانند
این ، برای درست کردن کارت قرار دارد . بازیگران صحنه ی اول : نرگس ، مهدیه ، زینب .
* مهدیه در ال رن کردن دیاوار کااه گلای اسات و نارگس و زیناب نشساته و در اال
درست کردن کارت برای نیمه شعبان هستند .
شخصیت ها
دیالوگ ها و توضیحات صحنه و نور و صدا
توضیحات
مهدیه :
به نظر من باید باای یونولیت هاا را باا کااتر بباریم تاا الات
نامرتب داشته باشد ، این طوری واقعی تر به نظر می رسه .
زینب :
خب آره ، خیلی بهتر میشاه ولای بعاد از بریادن بایاد دوبااره
قسمت بااش رو رن بزنیم .
نرگس :
بابا ! شماهام چه الی دارین . ] بعد در الی که ساعی مای کناد
کارتی را که از ابتدای شروع صحنه به آن مشغول است ، تمام کناد
می گوید[ اَه اینم که درست نمی شه ! ] و در الی که کارت را
به زمین پرت مای کناد باا الات غار زدن اداماه مای دهاد . [ اصالا
انصاف نیست موقز کار که می شاه هایچ کاس وقات ناداره
ولی موقز اجرا دوازده نفر روی سن صف می کشان جاوری
3
که دیگه جا برای آدم باقی نمی ذارن !
مهدیه :
بمیرم برای دل گنجیشکیت که هایچ کسای تاوجهی باه اون
نمی کنه !
نرگس :
] با لوسی همراه با مزاح [ هیچ کس !
زینب :
] با شوخی [ اا نیس شمایی که اومدین کارتون رو درسات
انجام می دین ؟! نه ! خداییش این چاه وضاز کاارت درسات
کردنه ؟!
* همه از قیافه کارت به خنده می افتند .
نرگس :
نه ، دیگه مقمئن شدم کاه هایچ کاس مناو دوس ناداره ! ] باا
الت ق به جانب و شوخ [ اصلا خیلی دلتون بخواد کاارت باه
این قشنگی مگه نه مهدیه ؟
* مهدیه با الت مسخره به کارت خیره مانده است که دوباره همه به خنده می افتند .
نرگس :
] با خنده [ بابا اا کای دقات مای کناه اصالا کاارت درسات
کردن وقت تلف کردنه . اا دکور درسات کاردن رو بگای
ی چیزی داقل دو ساعت روی صحنه نمایش می دن بعد
هام هماه مای گان وای چاه دکاوری ، کای درسات کارده ؟
فلانی... .
* باز همه به او می خندند .
نرگس :
اا کارت درست کردن ، دو ساعت سرشی ، بعد هام یا
نگاه و خیلی لقاف کانن دو روز روی تلویزیاون و طاقچاه و
بعد هم فا...تحه .
مهدیه :
] با خنده [ دیووناه مگاه تاو بارای اینکاه ایان و اون از کاارِت
تعریف کنن داری کار می کنی .
نرگس :
] با الت غر [ نه... ولی ، چمی دونم ، خوب آدم خوشش مای
آد یکی به کارش توجه کنه .
4
مهدیه :
] با شوخی [ آخه... ، چه ساس !
زینب :
]با لبخند[ می دونین مشکل از کجا ناشی میشاه ، از اون جاایی
که ما نسبت به کسی که داریم براش کار مای کنایم معرفات
نداریم .
نرگس :
] با اعتراض [ نه بابا می دونم که امام زمان می بینن ولای ... ام م
م .
مهدیه :
منظور زینب هم همین تردیدی است که اینجا پیش میااد ، ماا
می دونیم کاارمون ماورد توجاه تارته ، ولای باه اون بااور
نداریم .
نرگس :
این چه رفیه ؟ اگر باور نداشتم که امام زمان به ما توجه مای
کنن بیکار که نبودم کار و زندگیم رو ول کنم بیام اینجا .
زینب :
] باا شاوخی [ تاو اان تاو خوناه کاار خاصای داشاتی کاه باه
خاطرامام زمان ول کردی و اومدی این جا یا قارار مهمونیات
رو به خاطر انجام دادن کار ترت کنسل کردی ؟ تازه بای
ش منتظر پاداشم هستی... ، چه اا برآورده کردن اجت
های دنیوی باشه ، چه درخواست اجر معنوی .
نرگس :
خب ! مگه چه اشکالی داره ، تازه این نشون میده که چقدر به
وجود و تور و قدرت ترت باور دارم کاه اوایجم رو
از ترت طلب می کنم.
زینب :
تا اینجاش اشکالی نداره ، ولی اگه بر فرض محاال اومادیم و
امام زمان نه اجت دنیویت رو دادن ، بعد از مرگ هم دیادی
اجری برای کارات قایل نشدن صدات در میاد یا نه ؟
نرگس:
خب آره....
زینب :
همین دیگه !
مهدیه :
خوب قافیه رو باختی خوب.... ، ولای ناه ، خوشام مای آد رو
5
راستی .
نرگس :
] با اعتراض [ یعنی تو بابت کاری که می کنی نه اجتی داری
که برآورده بشه نه اجر اخروی می خوای ؟
مهدیه :
] با تاکید [ چرا !
نرگس :
] با اعتراض [ پس چی می گی ؟
مهدیه :
جونم برات بگه ] با لحن شوخ و فلسفی [ چون من ذاتاا موجاود
محتاجی هستم که خداوند کلید برطرف کردن ا تیاجاتم رو
به دست مبارک امام زمان )عج ( قارار داده بناابراین از او مای
خوام کاه چاه در دنیاا چاه در آخارت مان رو ماورد لقاف و
ر مت خودشون قرار بدن ولی اگر ندن هم از ایشاون طلاب
کار نیستم .
نرگس :
چرا...؟
مهدیه :
چون عزیزم برای طلب کار بودن باید طلبی موجود باشه یا ناه
؟
نرگس :
خب آره .
مهدیه :
خب ما چه طلبی از امام زمان داریم ؟
نرگس :
همین که اومادیم ایان جاا و بارای تارت کاارمی کنایم ،
درسته که ترت به ما عنایت کردن که بین این همه آدم ماا
رو به خدمت گرفتن ولی همین کاه ماام تارت رو اجابات
کردیم مهمه .
مهدیه :
نرگس جون فدات شم کوتاه بپوش ، مده عزیزم .
نرگس :
چرا ؟
مهدیه :
اِ ، بابا جون مگه تارت محتااج خادمت بناده و جنااب
عالیه ، ببینم اگه تو تشنه باشی و ی نفر بهت ی لیاوان آب
6
بده بعد از اینکه نوش جان کاردی توقاز داری کاه اون بابات
آبی که خوردی ازت تشکرم بکنه ، بعد هام یاه چیازی بهات
بده .
زینب :
نه اصلا بیایم فرض رو بر این قرار بدیم کاه تارت محتااج
کارهای ما هستن بازهم اگار قیقتاا بااورمون ایان باشاه کاه
ی عمره که از صدقه ی سر امام عصر ) عاج ( داریام روزی
می خوریم و سر سلامت زمین مای ذاریام ، اون وقات بادون
هیچ چشام داشاتی باه تارت خدمتگاذاری مای کاردیم و
خودمون رو همیشه بدهکار ترت می دیدیم ، ناه ، طلاب
کار.
نرگس :
باشه بابا تسلیم ، چند نفر به یه نفر ، ولی خداییش کی رو پیادا
می کنی ] با تاکید [ از همین کسایی که سن امام زمان ) عج
( رو به سینه می زنن که به امام زمان )عج ( ایان طاور کاه تاو
گفتی نگاه کنند، همه به ایشون ، به چشم ی برآورده کننده
اجات نگاه می کنند تازه اگر هم ، اون چه رو که می خاوان
بهشون ندن بیا و ببین چه ها که به ترت نمی گن .
مهدیه :
پس با این توصیفات باید به خدا ق بدیم که ظهور تارت
اتفاق نمی افته چون ما هم مثل قاوم بنای اسارا یلیم کاه فقا
برای رهایی از دست فرعون ، ظهور تارت موسای )ع( رو
طلب کردن وبعد هم همچین که از رود نیل گذشتن و از شار
فرعون خلاص شدن شروع به نافرمانی کردند .
نرگس :
بابا خداییش دیگه این قسمت رو تند رفتی .
زینب :
چرا ، اتفاقا خیلی هم درست می گه .
نرگس :
ما فق می خوایم ترت بیان که زندگیمون رو به راه بشه
؟!
7
مهدیه :
بله ، برای این کاه تارت بیاان و مشاکل جووناا و مشاکل
بیکاری ل بشه و مریتامون شفا پیدا کنن و چمی دونام ]
با خنده در الی که به نرگس نگاه می کند[ کنکور برداشاته بشاه
و...
* همه شروع به خندیدن می کنند .
نرگس :
آخ گفتی یا صا ب الزمان تو رو به خادا امساال بیاا کاه اگار
امسالم قبول نشم از سال دیگه شرط معدلم میاد روشا...
* دوباره همه شروع به خندیدن می کنند .
نرگس :
ولی بچه ها خداییش ما ، ] با تاکیاد [ امات پیاامبر )ص( ، قاوم
بنی اسرا یلیم ؟!
زینب :
باورت نمی شه ] محزون [ اگر این دیوارها قیقتاا دیوارهاای
کوفه بودند چه رف هایی که در گلوشون تبدیل باه بغا
نشده بود که هرآن بخوان تبدیل باه فریااد بشاه ، تاا واقعیات
وجودی این مردم رو افشا کنن !
صحنه ی دوم :
8
** نور صحنه کم است تا فتا بیشتر الت قدیمی پیدا کند و چرا داخل تنور هم روشن
می شود و پس از چند لحظه خدیجه که نه ماهاه بااردار اسات و صاورتش از گرماای هاوا
عرق کرده با ی ظرف گِلی که در آن خمیر نان است همراه تکه ای پارچه که زیر ظارف
قرار دارد ، وارد صحنه می شود و به طرف ماکت تنور که کنار صحنه است می رود و کناار
آن می نشیند ظرف را زمین می گذارد ودستمال را کنار ظارف پهان مای کناد و شاروع باه
رف زدن با خود می کند .
خدیجه :
خدیجه بایاد قباول کنای کاه در ایان مااه هاای آخار ، انجاام
کارهای خانه برایت سخت شده آن هم در این گرمای هوا ]
با الت غار[ دشوارتر از همه نان پختن داخل این تنور . گویی
آتاش اسات ، آخ ... کمارم ] بعاد در االی کاه لبخناد مای زناد
فرزندی را که در شکم دارد مخاطب قرار می دهاد . [ ای کااش
پدرت آنقدر داشت که ی خدمت کار بیاوریم ! ] که ناگهان
کودک لگد می زند خدیجه با شوخی در الی که خمیر نان را داخل
تنور می گذارد [ اوخ ...
باشد ، باشد دیگر پشت سر پدرت رفای نمای زنام ولای باه
گمانم پسر باشی چون هم لگدهایت مردانه است و هم هوای
پدرت را خوب داری ، باید پس از تو برای خودم یا دختار
بیاورم که هم هوای مرا داشته باشد و هم در کارهای خانه باه
من کم کند.
* وقتی می خواهد قسمتی دیگر از خمیر را باردارد تاا پهان کناد ناگهاان صادای کلاون در
شنیده می شود .
صدا :
صدای کلون در .
خدیجه :
آمدم ، آمدم .
* این صداها از پشت صحنه شنیده می شوند .
صدا :
صدای باز شدن در .
9
خدیجه :
السلام علیکم .
ام عبدا... :
و علیکم السلام .
وریه :
و علیکم السلام همسایه .
* در الی که وریه بقچه ای در دست دارد همراه ام عبادا... و خدیجاه باا صاورتی عارق
کرده وارد صحنه می شوند .
وریه :
همه ی محله را بوی نان تازه برداشته است .
ام عبدا... :
] با طعنه [ : بوی نان جو .
خدیجه :
] با لبخند [ : چه فرق می کند مادر ، مهم این اسات کاه هار دو
شکم گرسنه را سیر می کند .
وریه :
] با شیقنت [ : به شرط آن که نسوخته باشد .
خدیجه :
آخ دیدید چه شد به کل فراموش کرده بودم که ناان در تناور
دارم .
* خدیجه می خواهد به طرف تنور بدود که ام عبدا... جلویش را می گیرد .
ام عبدا... :
] با لحنی تلخ ولی دل سوزانه [ ازم نیست تو با این وضعت کاار
کنی .
* بعد به طرف تنور می رود و نان جو را از تنور خارج می کند .
خدیجه :
الحمدا... برکت خدا نسوخت ، بفرما ید نان تازه اان دو پیالاه
شیر هم برایتان می آورم .
وریه :
نمی خواهد ] بعد به بقچه اش اشاره می کند [ ببین چه برای بچاه
ات آورده ایم .
خدیجه :
وای ...
11
* با هیجان می نشیند و شروع به باز کردن بقچه مای کناد درون بقچاه چناد لبااس ناوزاد و
قنداق وجود دارد خدیجه هر کدام را با هیجاان بیارون مای آورد و باه ساینه مای چساباند و
وریه نیز همراه او خوشحالی می کند اما خدیجه متوجه می شود مادرش چندان توجهی به
آنها نمی کند و تنهابا دیدن هر لباس لبخند کمرنگی بر لبانش نقش می بندد .
خدیجه :
شما خوش ال نیستید !؟
ام عبدا... :
] در الی که سعی می کند نارا تیش را پنهاان کناد [ چارا ، چارا
خوش الم .
خدیجه :
تا آنجا که من ام عبدا... را مای شناسام زن مومناه ایسات کاه
درو را نمی شناسد . ] با تعجب [ مادر شما گریه می کنید
؟!
ام عبدا... :
] در الی که اشکانش را پاک می کند [ نه دختارم ، فقا از ایان
نارا تم که چه بی خود زندگی را بر خود سخت کردی .
خدیجه :
] با عصبانیت [ نه مادر ، به خاطر خدا دیگر این بحث را شاروع
نکن او دیگر پدر فرزند من است و مهم تر از آن شاما خاوب
می دانید که من یا تاار ماوی بشایر را باا خروارهاا خاروار
ثروت دیگر خواستگارانم عوض نمی کنم .
ام عبدا... :
] با عصبانیت [ برای چه ؟
خدیجه :
شما خوب می دانید ، بارها گفته ام ...
ام عبدا... :
] با پوزخند [ معرفتش !؟
خدیجه :
] با تاکید [ : آری معرفتش نسبت به موایمان علی)ع ( .
ام عبدا... :
] عصبی [ معرفت ! معرفت ! پس ای کاش دیروز به مسجد می
آمدی تا با گوشهای خود بشنوی که موایمان امیرالمومنین )
ع ( می خواستند این مردان با معرفت را به چه قیمتی باا یااران
معاویه ) لز ( تعوی کنند .
خدیجه :
] با بهت زدگی [ تعوی کنند آن هم با یاران معاویه !؟
11
* وریه که تا آن زمان با نگرانی به گفتگوی آنها نگاه می کند ، و گرچه می خواهد جلاو
برود و میانشان را بگیرد ولی به ا ترام ام عبدا... سکوت کرده اسات ، وقتای اال پریشاان
خدیجه را می بیند سعی در آرام کردن ام عبدا... می کند .
وریه :
به خاطر خدا بس کنید او دیگر از بشیر فرزند دارد ، چه فارق
می کند او یار امیرالمومنین ) ع ( است یا یار معاویه ) لز ( .
خدیجه :
چه فرق می کند ! چه فرق می کند ! به خدا تا نگویید دیاروز
در مسجد چه اتفاقی افتاد و چرا ماوایم مای خواساتند
یارانشان را با یاران معاویه ) لز ( تعاوی کنناد نمای گاذارم
قدم از این خانه بیرون بگذارید .
وریه :
] با بغا [ چه می خواهی بدانی جز آن که پس از شانیدن آن
نن داری به صورت شویت نگاه کنی ، ] با تاکیاد [ کااری از
دستت ساخته نیست.
خدیجه :
به خاطر خدا تا بیش از این دیوانه نشده ام ، بگویید ، بگویید .
ام عبدا... :
] گویی به خاطر می آورد [ دیروز کاه باه مساجد رفتایم پاس از
ادای نماز امیرالمومنین ) ع ( خقبه خواندند .
وریه :
ولی گویی مردان مجسمه هایی از سن و چوب بیش نبودن.
ام عبدا... :
و تنها در و دیوارها بر تنهاایی و غربات موایماان نالاه مای
کردند .
خدیجه :
مگر موایم در آن خقبه چه فرمودند .
وریه :
از بی وفایی و سستی یارانشان در برابر قش .
ام عبدا... :
از کوشایی سپاه دشمن در اطاعت فرمان زمامدارشان .
وریه :
از نا فرمانی یارانشان در مقابل فرمان جهاد با دشمن .
ام عبدا... :
از بی فایده بودن پند و اندرز ترتش ] باا تاکیاد و تمساخر [
12
در گوش یارانشان .
وریه :
ترت فرمودند :
صدا
و
نور
در اینجا افکت صدای ترت ) صدای ماردی کاه محکام ،
آرام و با صلابت رف می زند ( باا زمیناه ای نالاه گوناه کاه
گویی ناله ی در و دیوار است در الی که فتا را ناوری سابز
فرا گرفته پخش می شود .
* در میان بیان خقبه ، ام عبدا... و وریه و خدیجه با شنیدن آن آرام در ال گریه و ناله اند
.
افکت :
رهبر شما خدای را اطاعت می کند و شما با او مخالفات مای
ورزید ؛ اما زمامدار اهل شام خدای را معصیت می کناد و آن
ها وی را اطاعت مای نمایناد . باه خادا ساوگند دوسات دارم
معاویه شما را باا نفارات خاود مبادلاه کناد ، همچاون مبادلاه
کردن دینار به درهم ، ده نفر از شما را بگیرد و ی نفر از آنها
را بمن بدهد !
صدا و نور
افکت صدای ترت و نور سبز در اینجا ققز می شاود ولای
افکت صدای ناله همچنان پخش می شود .
* خدیجه که تا آن زمان به آرامی ناله می کند در اینجا صدای ناله خویش را بلند می کند
خدیجه :
وای بر ما ، خداوندا آیا موایی مظلوم تر از موای ماا وجاود
دارد که به امتی چنین نا اهل مبتلا گشته باشد ؟ باه خادا قسام
که ما کوفیان به ظااهر گاوش داریام ، اماا نمای شانویم .
سخن مای گاوییم ، اماا گنگایم . چشام داریام ، اماا کاوریم.
مردانمان نه به هنگام نبرد ، آزاد مردان صادقند. و نه به هنگاام
آزمایش ، برادران قابل اعتماد .
وریه :
موایمان ماردم را مخاطاب قارار دادناد و فرمودناد : دساتتان
خاک آلود باد !
13
* در اینجا افکت صدای ترت از میان صدای وریه که می گوید دستتان خاک آلاود
باد پخش می شود و صدای وریه محو می گردد .
نور و
صدا
نور سبز روشن شده و افکت صدای امیرالمومنین ) ع ( پخش
می شود .
افکت :
صدای ترت همراه با ناله در و دیاوار : دستتان خاک آلاود بااد !
ای مردم شما به شتران بی ساربانی می مانید که هرگاه از ی
سو جمعشان کنند از طرف دیگر پراکناده مای گردناد . باه
خدا سوگند شما را چنین می بینم که اگر جن درگیر شاود
وآتش آن زبانه کشد از گرد فرزند ابوطالب جدا می شوید .
نور و صدا
افکت صدای ترت ) ع ( و نور سبز ققز می شوند .
خدیجه :
] با اضقراب [ ال بشیر با شنیدن این خقبه چگونه باود ؟ آیاا
او نیز همچون سن و چوب بی صدا و بی تفاوت بود ؟
وریه :
نه ، او در میان بت پرستان مجسم که تنها مناافز خاود را مای
پرساتند نشساته باود ، ولای هماراه در و دیاوار بار مظلومیات
موایمان می گریست .
خدیجه :
] با خوش الی [ می دانستم ! می دانستم ، بشیر سن و چوب
نیست ، او به موایمان امیرالمومنین ) ع ( محبت دارد تا آنجاا
که به من می گفت : اگر فرزنادمان پسار باشاد ناام موایماان
علی ) ع ( را بر او می گذاریم .
ام عبدا... :
محبتی که به واسقه ی ترس از دسات دادن دنیاا از باین بارود
چگونه محبتی است !؟
خدیجه :
ولی ما دنیایی نداریم که از دست برود ، دنیا و آخرت ما ، تنها
موایمان است و بس .
14
ام عبدا... :
دیشب که شویت به منزل آمد او را چگونه یافتی ؟
خدیجه :
چگونه یافتمش ! او ... ، او وقتی به خاناه آماد ، ] باا تعجاب [
خاوش اال باود ، تای بارایم پارچاه ای لباسای هام
خریده بود همراه با خرما ، ] با لبخند همراه با شارم [ آخار بشایر
می گوید این روزها خوب باید خود را تقویت کنم .
ام عبدا... :
ال محبی که موایش به او گفته باشد که اضر اسات او را
با یاران دشمنش معاوضه کند باید اینگونه باشد !؟
خدیجه :
] با کلافگی [ شاید ، شاید موایم پاس از خقباه باه او بشاارت
دادند که او جزء مخاطبان این خقبه نبوده است .
* ام عبدا... به گفته ی خدیجه پوزخندی همراه با دلسوزی می زند و وقتی خدیجه پوزخناد
مادر را به عنوان عدم تایید سخنانش می بیند رو به ساوی وریاه مای کناد تاا شااید نظار او
متفاوت باشد که وریه نیز به تایید از ام عبدا... با نارا تی صورتش را بر می گرداند .
خدیجه :
نه ، چنین نبوده . ] با عصبانیت [ اصلا شما از کجا می دانیاد
که چنین نبوده ؟
وریه :
] با دل سوزی [ ما مدتی بیشتر برای انجام مستحبات در مساجد
ماندیم که چند نفر بشیر را که هنوز در ال گریه و اناباه باود
دوره کردند ] با تاکید [ ما فق صدایشان را می شنیدیم .
خدیجه :
] با اضقراب [ چه می گفتند !؟
ام عبدا... :
برایش از دنیا گفتند .
وریه :
از زن جوانش که کودکی در راه دارد .
ام عبدا... :
از پس از مرگش ، از فقر و تن دستی خانواده اش پاس از
او .
وریه :
از خواستگارانی که هنوز چشم بر تو دوخته اند و از کوتاهی
دست بشیر از دنیا .
ام عبدا... :
از فرزندش که به کسی غیر از او پدر خواهد گفت .
15
وریه :
از اینکه کسی غیر از او به ثمر نشستن و داماادیش را خواهاد
دید .
خدیجه :
ساابحان ا... ، ساابحان ا... ، دیگاار بااس اساات ، بشاایر چگونااه
پاسخشان را داد ] با تاکید [ با شمشیر !
ام عبدا... :
نه .
خدیجه :
] با عصبانیت [ پس چه کرد ؟
وریه :
سخنان ایشان را تصدیق نمود و به گریه و اناباه اش پایاان داد
و برای اینکه از فرمان موایمان سرپیچی کرده ] با تاکیاد
[ و به جن نرفته است ، خدای را شکر کرد .
خدیجه :
] با بغ و ناله [ وا محمدا ، به خدای علای ، علای غریباه ، آقاا
غریبه ، موا غریبه .
* ناگهان خدیجه ا ساس درد می کند و ام عبادا... وریاه را باه دنباال قابلاه مای فرساتد و
خودش نیز در الی که زیر بازوی خدیجه را گرفته باا گفاتن اینکاه بایاد باه اتااق بارویم از
صحنه خارج می شوند .
صحنه ی سوم :
** دوباره صحنه به الت صحنه ی اول در می آیاد . باازیگران صاحنه : نارگس ، مهدیاه ،
زینب .
نرگس :
زینب تو واقعا فکر می کنی اگر ترت ظهور کانن و از
ما بخوان که به یاریشون بریم مثل مردم زمان امیرالمومنین
) ع ( با موامون رفتار می کنیم ؟
16
مهدیه :
چرا می گی اگر امام زماان ) عاج ( بیاان ؟ نادای هال مِان
ناصر امام زمان ) عج ( بیشتر از هازار سااله کاه در گاوش
تاریخ مای پیچاه و هناوز بعاد از گذشات ایان هماه ساال
سیصد و سایزده نفار کاه یاار قیقای تارت باشان باه
ایشون لبی نگفتن ] با ازین [ که اگر گفته باودن اماروز
پس از گذشت این هماه ساال همچناان در زنادان غیبات
گرفتار و اسیر نبودن .
نرگس :
ما که هر کاری می تونیم داریم انجام می دیم ، به ما گفتن
در شادی های ما خوش ال باشید و در نارا تی هاای ماا
غمگین ، مام همین طاور هساتیم .گفاتن بارای تعجیال در
ظهور ما بسیار دعا کنید ، که می کنیم . گفتن دشامنای ماا
رو دشمن بداریاد ودوساتانمون رو دوسات بداریاد ، ماام
همین طور رفتار می کنیم گفتن همیشاه منتظار ظهاور ماا
باشید ، مام منتظر هستیم .
مهدیه :
ما قیقتا منتظر موامون هستیم ؟
نرگس :
] با تاکید [ تو رو نمی دونم ولی من هستم .
زینب :
] پوزخندی همراه با تاسف می زند و می گوید : [
ای دعوی عشق کرده آ ین تو کو ؟
ققز نظر از عقل ، دل و دین تو کو ؟
ای دم زده از دا وفا اله صفت
پیراهن چاک چاک خونین تو کو ؟
نرگس :
منظورت رو نمی فهمم ! میشه واضح تر صحبت کنی .
زینب :
نارا ت نشو منظور من هممون بودیم همه اون هاایی کاه
از محبت فق ادعاش رو داریم .
17
نرگس :
ولی من ادعا نمی کنم !
زینب :
ببینم تو داستان ساهل بان سان خراساانی کاه نازد اماام
صادق ) ع ( رسیده رو شنیدی ؟
نرگس :
] با نارا تی [ نه !
*زینب بی توجه به نارا تی او همین سوال را از مهدیه می کند او هم جاواب منفای مای
دهند .
زینب :
پس ازمه تما براتون تعریف کنم .
* بعد شروع به تعریف کردن داستان می کند در الی که گویی خودش با رکات ، نقاش
سهل بن سن خراسانی را بازی می کند و بقیه به کناری می روند و او را تماشا مای کنناد )
در اینجا رکات بازیگر برای نشان دادن وقایز و ساکن نبودن صحنه در هنگام بیاان داساتان
به وسیله ی ی شخص بسیار مهم است . (
زینب :
] رو به تماشاچیان [ روزی سهل بن سن خراسانی به دیادار
امام صادق ) ع ( شرفیاب می شود .
نور :
در گوشه ای از صحنه نوری سبز روشن می شود .
] زینب به سوی آن نور می رود و ادامه می دهاد [ و باه تارت
عرض می کند : ] در الی که به سوی نور سبز نگااه مای کناد [
یابن رسول الله برای چه قیام نمای کنیاد در االی کاه صاد
هزار نفر از شیعیانتان آماده اند تا در رکاب شاما بجنگناد . ]
زینب در الی که رو به تماشاچیان و بچه های صحنه می کند پاس
از چند لحظه مکث ادامه می دهد [ تارت فرمودناد : بنشاین
ای خراسانی خدا قت را رعایت کند . سپس به کنیزشاان
نیفه فرمودند : تنور را گارم کان ، آن کنیاز تناور را گارم
کرد . ] در اینجا زینب به طرف تنور می رود و از چاوب هاایی کاه
کنار تنور قرار دارد داخل تنور می گذارد و شروع باه فاوت کاردن
آن می کند و چرا داخل تنور کم کم نورش زیاد می شود . [
18
نور و صدا :
چرا داخل تنور روشن شده و صدای گرگر آتاش پخاش
می شود .
زینب :
] زینب در الی که گویی به شعله های تنور خیره شاده اداماه مای
دهد [ آنچنان که آتش سرخ شد وباای آن سفید گردیاد ]
سپس در الی که از جایش بلند می شاود [ آنگااه تارت
به آن خراساانی فرمودناد : برخیاز و در تناور بنشاین . مارد
خراسانی عرض کرد : ] زینب به سامت ناور سابز مای رود و در
الی که در مقابش زانو می زند اداماه مای دهاد [ ای آقاای مان
یابن رسول الله مرا به آتش عذاب نکن و از من بگذر ، خادا
از تو بگذرد . ] زینب پس از چند لحظه سکوت در الی که بار
می خیزد و رویش را به طرف تماشاچیان می کند اداماه مای دهاد [
ترت فرمودند : از تو گذشتم . در این باین هاارون مکای
در الی که کفشهایش را به دست گرفته بود وارد می شود
و به ترت سلام مای کناد ، تارت باه او مای فرمایناد
کفشهایت را بینداز و در تنور بنشین . هارون کفشش را می
اندازد ] زینب در الی که به طرف تنور می رود ادامه می دهد [ و
داخل تنور مای شاود ساپس تارت باا مارد خراساانی از
خراسان صحبت کردند گویی که آنجا را به عینه مای بینناد
سپس فرمودند : برخیز ای خراسانی و به داخل تنور نظار
19
کن . ] در الی که زینب بلند می شود و به طرف تنور مای رود . [
خراسانی بر می خیزد و به داخل تنور نگاه می کناد ] زیناب
نیز به داخل تنور نگاه می کند و با هیجان سرش را به سوی مردم بار
می گرداند و می گوید : [ ومی بیند که هارون مکی چهار زانو
در تنور نشسته است . هارون بیرون می آید و به ترت
و آن خراسانی سلام می کند . ترت رو به خراسانی مای
کنند و می گویند : در خراسان چند نفار مثال ایان مارد مای
بینی . خراسانی پاسخ می دهد : به خدا ی نفار نیسات ، باه
خدا ی نفر نیسات . تارت فرمودناد : ماا خاروج نمای
کنیم در زمانی کاه نمای بینای در آن پانج نفار کاه یااری
کننده باشند از برای ما ، ما داناتریم به وقت خاروج . ] وپاس
از مقداری مکث ادامه می دهد [
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
* سپس زینب رو به دوستانش می کند و می گوید .
زینب :
شما چقور ، آیا اضر بودید بدون این که چاون و چرایای
بگید داخل تنور بشاین ؟ ] باا سارافکندگی [ شاما رو نمای
دونم ولی من که این کار رو نمی کردم . ] با تاکید [ اگر هام
می کردم بدون چون و چرا گفتن نبود .
نرگس :
واقعا چه تفاوتی بین ما و هارون مکیه ؟
زینب :
ساده است ، تفاوتمون در میازان معرفتماون نسابت باه اماام
زمانمونه . هارون مکی به این که امام نسبت باه ماردم اولای
به انفسشونه ، یعنی صلاح اونها رو بهتر از خودشون مای
دونه ، فق علام نداشات ، بااور داشات ] باا تاکیاد [ یقاین
داشت ، اطمینان داشت ، مثل ماا کاه بااور داریام ، مقمئنایم
21
که بدون اکسیژن بیشتر از چند لحظه دوام نمی آریم .
مهدیه :
] با عصبانیت و اعتراض [ بس کن دیگاه زیناب تاو اینقاوری
داری همه رو نا امید می کنی اینقوری که تو می گی پس
همه ی ما باید سر بذاریمو بمیریم چون هایچ کاس هاارون
مکی نمی شه .
زینب :
نه ، چرا نا امیدی ، چرا سر بذاریمو بمیرم ، چارا ماا همیشاه
آسون ترین راه رو انتخااب مای کنایم تاا کای مای خاوایم
بنشینیم تا سایه خودش بیاد روی سارمون ، چارا معرفتماون
رو نسبت به امام عصرمون زیاد نکنایم ، چارا هاارون مکای
نشیم ، مگاه هاارون مکای و امثاال اون از کاره ی دیگاه ای
اومده بودن یا موجودی فرای ما بودن ؟ اگه قرار باود هماه
فکر تو رو بکنن ، هرگز سید رضی و سید مرتتی و کاافی
و کلینی ها سر بلند نمی کردند .
مهدیه :
زمونه با زمونه فرق می کنه .
زینب :
آره ، زمونه با زمونه فرق مای کناه در زموناه ی اون هاا هار
کسی در هر جایی جرات آوردن نام امیر الماومنین ) ع ( رو
نداشت ، برای به دست آوردن ی کتاب خقی باید صدها
فرسن مسافرت می کردند و در آخر اگر شانس مای
آوردن و اون رو پیدا می کردن بایاد از ناون شبشاون مای
گذشتن تا بتونن بهای اون رو بپردازن ، آره راس می گای
، زمونه ی اونها باید دود چرا می خوردی و با گرما و سرما
کناار مای اومادی ، زموناه ی اون هاا از کاولر و بخااری ،
آرامش و آسایش امروز خبری نباود ، تاو زموناه اون هاا باا
ی دیسکت فشرده بیشتر ا ادیث شایعه کاه باه خاون دل
جمز آوری شدن ی جا در اختیارت نبودن ، ] پس از چند
21
لحظه مکث [ تا کی می خوایم به نماینده ی خدا روی زماین
پشت کنیم ؟! تا کی می خوایم گوشهامون رو با بهاناه هاای
مختلف پر کنیم تا صدای هال مان ناصار اماام زماانمون رو
نشنویم ] با بغ و فریاد [ ماردم ، باه خادای مهادی ، مهادی
غریبه ، آقا غریبه ، موا غریبه .
بعد از اینکه زینب آخرین جمله ی خود را می گوید گروه هام خاوان شاروع باه خوانادن
مناجات می کنند .
پی نوشت :
. نهج البلاغه ، خقبه ی 79
داستان سهل بن خراسانی :
. 1 بحار ، جلد 79 ، صفحه ی 127
. 2 منتهی اامال ، بخش معجزات امام صادق ) ع ( ، صحفه ی 161
مناجات :
دل بی شکیبه ... موا غریبه ...
) یابن الحسن ... یابن الحسن ... ) 2
دل بی شکیبه ... موا غریبه ...
22
) یابن الحسن ... یابن الحسن ... ) 2
من مهدی فاطمه ام ، پشتم خمید از بار غم
با این هزاران انتظار ، یاران ولی ناچیز و کم
دل بی شکیبه ... مهدی غریبه ...
) یابن الحسن ... یابن الحسن .... ) 2
دل بی شکیبه ... مهدی غریبه ...
) یابن الحسن ... یابن الحسن ... ) 2
هستم میان قتلگاه ، هر روز و شب هر صبح و شام
خون می چکد از چشم من ، چون اش چشمم شد تمام
بسته دو دستم
بسته دو دستم
زندانی هستم
) زندانی هستم زندان غیبت تا به کی ؟ ) 2
) شیعه دعا کن ، من را رها کن زندان غیبت تا به کی ؟ ) 2
دعا کنیدش
دعا کنیدش
رها کنیدش
) رها کنیدش زندان غیبت تا به کی ؟ ) 2
بر هم زنید یاران این بزم بی صفا را
مجلس صفا ندارد بی یار مجلس آرا
) شیعه دعا کن ، او را رها کن زندان غیبت تا به کی ؟ ) 7
23

 

دوست عزیز ؛
چنانچه از بسته ی تبلیغی پیش رو رضایت داشته اید ، خوشحال می شویم که ایده های خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
ایده های خود را می توانید از طریق این  لینک  برای ما ارسال نمایید

نظر دهید

شما به عنوان مهمان نظر ارسال میکنید.