قصه ی غم

  • تاریخ ایجاد: یکشنبه, 26 ارديبهشت 1395
  • تعداد بازدید: 19528

صلی الله علیک یا اباصالح المهدی (روحی فداه)



از كجا گويم برايت غصه را ؟!

يا چه سان آرام سازم شعله را ؟!....

از نواي سوزناک قصه گو

مرغ شب در جاي خود آرام شد.

لحظه ها سرد وغريب

در تن شب مي دويد

موج، اما بي قرار

از صبوري بي نصيب:

هر زمان بيتاب، دائم بي شكيب

گاه در دريا غنوده گاه بر ساحل فتاده

قصه اي مي گفت هم از غصه ها:

ماجراي روزها، هم سرنوشت خوب فردا در طلوع روزهاي شادماني ،

ماسه هاي سرد  ساحل را،

سكوت خفته در شب را:

ساليان پيش، بيش از ساليان

آن زماني كه كنار رود بودم،

آمده از چشمه سار كوچكي در جويباري،

مانده اندر بركه اي و ريخته از آبشاري،

قصه مي گفت از براي ما نسيم،

ديده بود او قطره ها اشك را بر گونه ها،

ديده بود او جاري غم را برون چهره ها،

دشته ها خشك و خموش،

سينه ها پر از خروش،

ناي خالي از سروش،

پاكي اما مرده بود، شادماني رفته بود،

چهره ها افسرده بود،

خانه غم بود قلب قلبها،

خار اندر چشم بود،

استخوان درحلق،

دشنه اندر سينه بود،

چشمه ها خونرنگ بود،

آرزوها مرده بود،

چهره زرد قناري،

كنج زندان و قفس،

بوي خون مي آمد،

از هر ناله اش،

دردمندي و بينوا.

برگهاي شاخسار زندگي،

ريشه تنها درختِ مانده در طوفان،

خسته و افسرده ودلمرده بود،

زورق آمال انسانها شكسته،

طوطي غمگين و خسته،

بال بسته، كنج يك زندان نشسته،

گرد غم بر روي گلدانها نشسته،

نور دانش – شب چراغ زندگي – خاموش،

جهل اما در تكاپو، هر كجا مي تاخت،

سكه رايج، ستم ها بود،

قوت مردم، خون دل ها بود،

قصه را كوتاه خواهم، بد زماني بود.

اما آن كه بالا بود،

حق تعالي، آن علي عالي آعلي

از حريم عرش خود،

از رحمت بي منتهاي خويش،

مخزن اسرار عالم- غيب مكنونش-

فرود آورد يك نور خدايي را

دو باره سرسراي اين زمين را

فرش شادي كرد،

و شادي موج زد در خنده هر گل،

بهار خرمي ، بعد از خزان دير پا آمد،

و فوجي از ملك، شادي كنان

خاك زمين را بوسه ها دادند.

و آمد آن كه چون آيد،

فغان غصه برخيزد. مدار غم فرو ريزد، خزان از صحنه بگريزد،

و بگريزند ديوان و ددان از صحنه گيتي،

و از مشرق بجز نور و بجز پاكي نمي تابد.

فضاي زندگي زيباست،

تنفس در هواي پاكي و تقواست.

ترنم از سروش عرش يعني كلام الله است.

خدايا، جاودان دارش!

تو فرزند شقايق هاي سرخ دشت پاكي را،

نگاهش دار از هر افت و زشتي،

نگاهش دار از هر چشم زخم شوم چشمان ديار كفرو پستي ها،

همانهايي كه دشنه زير جامه،

در كمين كشتنش بودند،

خدايا ميوه زيباي عترت را،

گل زيباي نرگس را،

ز تيغ شوم جلادان، نگه دارش.

امام پاكي و تقوي،

امير پرفروغ دشت انسانها،

ولي الله، هادي، مهتدي، مهدي

و قائم، نور، باب الله، رباني آياته

و وعدالله، نجم زاهر، سيف شاهر، نور باهر، و ترموتور،

كاشف البلوي، معز المومنين، مذل الكافرين،

آن صاحب عصر و زمان، آن داعي الله

كريم از خاندان با كرامت را، نگاهش دار.

و باش از بهر او حافظ، ولي، مولا و ياور،

تا كه برخيزد و بردارد بساط كفر و زشتي را.

خدايا!

در نمارش، در سجودش، در ركوعش، در قنوتش، در قيامش، در قعودش، ذكر و تسبيحش، نگاهش كن.

همان عابد،

مصلي در مصلاي زمين،

ذاكر به ذكر تو،

كه خود ذكر است، ذكر جامع رحمان.

چو بنشيند، ترا خواند،

چو برخيزد، ترا خواند،

و دستش را بسوي اسمان گيرد، دعا خواند.

ملايك از شعف، پرپر زنان گردش همي چرخند.

خداي، اين وي توست!

و برتر بنده ات در صحنه گيتي!

خدايا، سجده است اكنون!

خدايا جايگاهش بين!

بحق سجده هاي او، بحق آن نيايش ها،

بحق ذكرو تسبيحش،

بحق آن قنوت جاوداني،

آن قيام و آن قعود و آن تشهدها،

دعايش را اجابت كن.

قيامش را فراهم كن،

قيامش را محقق كن.

كه دلهامان به صد فرياد و خواهش،

روز و شب او را كند، فرياد،

و دشت سينه مان جزاو نمي خواهد،

كس را غير او اينجا نمي بيند،

كه او مولاي انسانهاست،

كه او يكتاست، چون ذات خدايي- خالقش-

يكتا و بي همتاست.

خداوندا! عزيزا، مهربانا! خالقا! پروردگارا،

حق پيغمبر، حق زهرا، حق پاكان، حق حيدر،

دعايش را اجابت كن،

ظهورش را فراهم كن،

قيامش را محقق كن.                                                                                   "آمين"

 
دوست عزیز ؛
چنانچه از بسته ی تبلیغی پیش رو رضایت داشته اید ، خوشحال می شویم که ایده های خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
ایده های خود را می توانید از طریق این  لینک  برای ما ارسال نمایید

نظر دهید

شما به عنوان مهمان نظر ارسال میکنید.