وقتی که آمدم او رفته بود ...
خیلیها رفتند ، خیلی ها می روند و دیگر نیستند که نبودنشان شاید اول دلگیر کننده باشد ، شاید اشک و آه و دلتنگی تنها بازمانده شان باشد ولی تمام می شود ... از دلمان پاک می شوند آرام آرام ؛ آنهایی که از چشمهایمان دور شدند ... شاید فقط گاهی ، یادی !
اما او که رفت اشک و آه و دلتنگی تنها بازمنده اش نبود ، درب خانه ی زندگیمان را کوبیدند و ترس و بی پناهی و بی کسی را به زندگیمان آوردند . همه می روند ولی آب از آب تکان نمی خورد اما او را که از ما گرفتند هیچ چیز برایمان نماند ، او همه چیز بود او خورشید بود ، ماه بود ستاره بود او خود راه بود خود هدف بود ... وقتی رفت ما ماندیم و درد یتیمی
فراموشی نسخه ی ارزان راحتی است ، همین است که درد رفتن را التیام می دهد . اما فراموش کردن او سقوط در تاریکی است ، بازی بچگانه است در میان آتش ، چشم بستن است بروی حقیقت .
او را از ما گرفتند ، شاید چون حواسمان نبود از ما گرفتند ، شاید ...
اما برای رفتنش پایانیست ...
روبروی آیینه ی دلت بایست ، سر بالا کن ، خجالت اینجا راهی ندارد ... آن تک جمله ی عاشقانه ی اولین دیدار را با خود تکرار کن ... رفتنش رو به برگشت است .
خیلی متن زیبایی بود